ما را دنبال کنید

جستجوگر

موضوعات

آمارگیر

  • :: آمار مطالب
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • :: آمار کاربران
  • افراد آنلاين : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • :: آمار بازديد
  • بازديد امروز : 2
  • بازديد ديروز : 0
  • بازديد کننده امروز : 15
  • بازديد کننده ديروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل ديروز: 0
  • بازديد هفته : 2
  • بازديد ماه : 2
  • بازديد سال : 6
  • بازديد کلي : 120
  • :: اطلاعات شما
  • آي پي : 157.90.130.117
  • مرورگر : Firefox 33.0
  • سيستم عامل : Windows 7

صورتحساب

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد.



مادر که در حال آشپزی بود٬دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.او نوشته بود:


صورتحساب!!!!


کوتاه کردن چمن باغچه:۵۰۰۰تومان


مراقبت از برادر کوچکم:۲۰۰۰تومان


نمره ریاضی خوبی که گرفتم:۳۰۰۰تومان


بیرون بردن زباله:۱۰۰۰تومان


جمع بدهی شما به من:۱۲۰۰۰تومان!


مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد٬چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت:


بابت ۹ ماه بارداری که در وجودم رشد کردی٬هیچ.


بابت شب هایی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم٬هیچ.


بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی٬هیچ.


بابت غذا٬نظافت تو٬اسباب بازی هایت٬هیچ.


و اگر شما اینها را جمع بزنی خواهی دید که .... :هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است.


وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند٬چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به مادرش نگاه می کرد.گفت:


مامان ... دوستت دارم


آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:


قبلا بطور کامل پرداخت شده!!!